نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

نگارنامه

چهارشنبه سوری 91

روز چهارشنبه سوری ما مشغول خونه تکونی بودیم و قرار شد فردای اون روز بریم چهارشنبه سوری! چهارشنبه بعداز ظهر خونه بابایی بودیم و بابام یه آتیش بزرگ درست کرد. البته من خواب بودم. بابا و مامان کنار آتیش بودن و بابایی و مامانی کنار من. منتظر دایی حامد بودیم تا بیاد و آتیش بازی کنیم. مامانم چندتا سیب زمینی گذاشته بود زیر آتیش و چون دایی حامد هم دیر کرده بود بابام هی هیزم می ریخت روی آتیش تا خاموش نشه چند ساعتی اون آتیش روشن بود تا اینکه دایی حامد اومد. منم همون موقع بیدار شده بودم و اومده بودم کنار آتیش و از دیدنش تعجب کرده بود. دود هم مدام میومد به سمت من و چشمام یه کم اشکالود شده بود. بعد بابام و دایی حامد یه اسپری رنگ پر رو گذاشتن توی آتیش و ...
30 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد